سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریچه

 روزی خورشید و باد با هم در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری ابراز برتری میکرد، باد به خورشید می گفت که من از تو قویتر هستم، خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم، خب حالا چه طوری؟
      دیدند مردی در حال عبور بود که کتی به تن داشت. باد گفت که من میتوانم کت آن مرد را از تنش در بیاورم، خورشید گفت پس شروع کن. باد وزید و وزید، با تمام قدرتی که داشت به زیر کت این مرد می کوبید، در این هنگام مرد که دید نزدیک است کتش را از دست بدهد، دکمه های آنرا بست و با دو دستش هم آنرا محکم چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت مرد را از تنش بیرون بیاورد و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت: عجب آدم سرسختی بود، هر چه تلاش کردم موفق نشدم، مطمئن هستم که تو هم نمی توانی.
      خورشید گفت تلاشم را می کنم و شروع کرد به تابیدن، پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد. مرد که تا چند لحظه قبل با تمام قدرت سعی در حفظ کت خود داشت دید که ناگهان هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست، دید از آن باد خبری نیست، احساس آرامش و امنیت کرد.
با تابش مدام و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود. به آرامی کت را از تن بدر آورد و به روی دستانش قرار داد.
باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر عشق و محبت که بی منت به دیگران پرتوهای خویش را می بخشد بسیار از او که می خواست به زور کاری را به انجام برساند قویتر است.

نوشته شده در شنبه 89/1/21ساعت 7:49 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

تست هوش باید پس از خواندن سئوال در عرض فقط 5 ثانیه به آن جواب درست را بدهید (آسانی سوالات شما را گول نزند !!!).

1- بعضی از ماهها 30 روز دارند بعضی 31 روز چند ماه 29 روز دارد؟

2- اگر دکتر به شما 3 قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت 1 قرص بخور چقدر طول میکشد تا تمام قرصها خورده شود؟

3- من ساعت 8 شب به رختخواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟

4- عدد 30 را به نیم تقسیم کنید وعدد 10 را به حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می آید؟

5- مزرعه داری 17 گوسفند زنده داشت تمام گوسفند هایش به جز 9 تا مردند چند گوسفند زنده برایش باقی مانده است؟

6- اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید که در آن یک بخاری نفتی یک چراغ نفتی و یک شمع باشد اول کدامیک را روشن میکنید؟

7- فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک میشود این خرس چه رنگی است؟

8- اگر 2 سیب از 3 سیب بردارین چند سیب دارید؟

9- حضرت موسی از هر حیوان چند تا با خود به کشتی برد؟

10- اگر اتوبوسی را با 43 مسافر از مشهد به سمت تهران برانید و در نیشابور 5 مسافر را پیاده کنید و 7 مسافر جدید را سوار کنید و در دامغان 8 مسافر پیاده و 4 نفر را سوار کنید و سرانجام بعد از 14 ساعت به تهران برسید حالا نام راننده اتوبوس چیست؟

جواب ها...

نوشته شده در یکشنبه 89/1/8ساعت 2:27 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است...
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...

« ابتدا در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله 3 متری تکرار کن. بعد در 2 متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.

 سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:

« عزیزم ، شام چی داریم؟ »

جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزیزم شام چی داریم؟ »

و همسرش گفت:
« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !!


نوشته شده در یکشنبه 89/1/8ساعت 2:22 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |


(آدمک بخند که دنیا دو روزه!)

آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود، پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت: ای پدر امرت چیست؟ پدر گفت: پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس می کنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی می کند. از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.
?پسر گفت ای پدر چنان کنم که می خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم. ?پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
?از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی به ماتحت آن مردگان فرو می نمود و از آن پس خلایق می گفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط می دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی داشت !


نوشته شده در شنبه 89/1/7ساعت 1:26 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

وقتی از عروسک بازی خسته شد تصمیم گرفت نقاشی کند. ولی هر چه به دنبال برگه ای برای نقاشی گشت چیزی پیدا نکرد. پس سامسونت اداری پدرش را باز کرد و همه مدارک و اسنادش را خط خطی کرد.

وقتی پدرش به خانه برگشت و با این صحنه روبرو شد، در حالی که چهره اش از عصبانیت همچون انار شده بود، بر سر دختر کوچولویش فریاد زد : « چرا من رو خبر نکردی اگه برگه سفید می خواستی؟ »

دختر کوچولو که از رفتار غیرمنتظره پدرش دلگیر و غصه دار شده بود، با گریه گفت: « خودتون همیشه میگید حادثه هیچگاه خبر نمی کند »


نوشته شده در شنبه 89/1/7ساعت 12:36 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

این هم چند تا عکس گرافیکی برای شما مخاطبان گرامی....
بعد از دیدنشون نظر فراموشتون نشه...





برای دیدن ادامه تصاویر بر روی ادامه مطالب کلیک فرمایید... ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 89/1/2ساعت 2:30 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

یاد از آن روزی که بودم اولی
ناز و طنازو عزیز و فلفلی
شاه خانه بودم و با داد و دود
هر چه میخواستم آماده بود

 وای از آن روزی که آمد دومی
نق نقو و بد ادا و قم قمی
من وزیر گشتم و افتادم ز جاه
دومی به جای من گردیده شاه

 تا به خود آیم و خود داری کنم
سوی آمد و او شد خواهرم
دختری زیبا و خوشرو مثل ماه
من و داداشم کشیدیم سوز و آه

 به جای سبزی و نشاط و خرمی
سر رسید از گرد راه چهارمی
دیگر آن خانه برایم تنگ شد
سبزی و گل در نگاهم تنگ شد

 داشتم میکردم عادت، ناگهان
پنجمی هم پا نهاد بر این جهان
بهر سوزش پنج تن کافی نبود
ششمی هیزم شد و ما مثل دود

 ناصر و منصور و شهناز و شهین
احمد و فرهاد عباس، هفتم شد مهین!
خانه مان گردید در هم و بر هم
سه قلوووو! هشتمی و نهمی و دهمی

 ای امان و ای امان و ای امان
ای امان از دست بابا و مامان!
مادرم شد بار دیگر حامله
این که آید تیم فوتبال کامله!

 ناصر و منصور و شهناز و شهین
احمد و فرهاد و عباس و مهین
علیمردان گل و معصومه جان
آخری هم می شود دروازه بان


نوشته شده در سه شنبه 88/12/25ساعت 3:38 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8      >

Design By : Pars Skin





کد ماوس