سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریچه

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است...

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند...

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است...

اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است...

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم...

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ‌ای را بالا ببری...

به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد...

دکتر علی شریعتی


نوشته شده در دوشنبه 90/3/30ساعت 10:50 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم... چتر نداشتیم... خندیدیم و دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم...

 دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود...

 و سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد...

وچند روز پیش را چطور؟ به خاطر داری؟ که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو...

دکتر علی شریعتی


نوشته شده در یکشنبه 90/3/29ساعت 12:35 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

روزی غضنفر برای کار و امرار معاش  قصد سفر به آلمان میکنه
 
 وهمسرش و نوزده بچه قد و نیم قد رو رها میکنه
 
خلاصه
 
همسرغضنفر گفت : حال ما چه طور از احوال تو با خبر بشیم؟؟؟؟
 
غضنفر گفت: من برای تو نامه مینویسم.... 
 
همسرش گفت: ولی نه تو نوشتن بلدی و نه من  خوندن !!!!!!!!!!!!!!!!!
غضنفر گفت :من برای تو نقاشی میکنم ...
 
تو که بلدی نقاشی های منو بخونی مگه نه ؟؟؟؟؟؟
 
خلاصه
 
غضنفر به سفر رفت و بعد از دو ماه این نامه به دست زنش رسید .. 
  
  این شما و این هم نامه ببینید چیزی میفهمید!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
 
.
.
.

  
طنز: نامه ی غضنفر به همسرش!! ( + عکس )
 
..

این نامه رو فقط همسر غضنفر میفهمه چی نوشته شده 
 
حال ترجمه از زبان همسرش  
 
خط اول :حالت چه طوره زن ؟    
 
خط دوم :بچه ها چه طورن ؟  
 
خط سوم : مادرت چه طوره ؟   
 
خط چهارم :شنیدم سر و گوش ت می جنبه!!!     
 
خط پنجم : فقط برگردم خونه....   
 
خط ششم : می‌کشمت    
 
خط هفتم :غضنفر از آلمان...


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/19ساعت 1:52 عصر توسط بیتا نظرات ( ) |

سلاممم... یه چند تا نی نی دو قلو میزارم براتون حالشو ببرین...




بقیه رو ببین...

نوشته شده در چهارشنبه 90/3/18ساعت 4:6 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد.
ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت.
بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد!
ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد.


نوشته شده در یکشنبه 90/3/15ساعت 10:21 صبح توسط بیتا نظرات ( ) |

زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام زاهد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:
«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.»
درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»


نوشته شده در یکشنبه 90/3/15ساعت 10:0 صبح توسط دانیال نظرات ( ) |

قیام اسپارتاکوس در سال 72 پیش از میلاد آغاز شد. اسپارتاکوس از اهالی شمال دریای اژه و از مردم تراسی بود. وی در جنگی اسیر ارتش روم شد و سپس به جمع گلادیاتورها پیوست. در رم در مرکز آموزشی گلادیاتورها (که در آن بردگان را برای مبارزه با یکدیگر آماده می‌کردند) کار می‌کرد. در پی ظلمی و ستمی که بر بردگان در روم باستان وارد می‌شد، اسپارتاکوس دست به قیام گسترده‌ای زد و در راه آزادی این گروه، به پیروزی‌هایی نیز دست یافت.
پیام قیام ضدبرده‌داری اسپارتاکوس به سرعت در سرتاسر ایتالیا پیچید. بردگان، در کشورهای اطراف، دست به شورش زدند و اربابان خود را کشتند و خانه‌ها و انبارهای آنها را به آتش کشیدند. هزاران برده، از رنگ و نژادهای گوناگون، به سپاه اسپارتاکوس پیوستند و تحت رهبری او به مبارزه پرداختند. سنای روم چندین سپاه به مقابله آنها فرستاد، اما برده‌ها همه? این سپاهیان را در هم شکستند. بدین ترتیب، اسپارتاکوس چند سال در برابر سپاه منظم و مجهز روم پایداری کرد.آنگاه، مارکوس لیسینیوس کراسوس فرماندهی سپاهیان روم را برای درهم شکستن انقلاب بردگان در دست گرفت. او در سال 71 پیش از میلاد اسپارتاکوس را در جنگی سخت شکست داد.اسپارتاکوس همراه با بیش از 6000 نفر به صلیب کشیده شد و قیامش پایان یافت، این در حالی بود که هیچ کدام از همراهانش حاضر به معرفی او به رومیان نشدند. با این حال 5000 برده نیز از دستگیری فرار کردند. اگر چه اسپارتاکوس مرد ولی در نهایت در آینده زمانی فرا رسید که دیوارهای روم ویران شد و این کار به دست غلامان و سرفها و کشاورزان و اقوام وحشی، که با آنها پیوستند، صورت گرفت.


نوشته شده در دوشنبه 90/3/9ساعت 7:27 صبح توسط دانیال نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin





کد ماوس