سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریچه

سلاااااااااام امروز چند تا عکس براتون میذارم تا دریچه مون یکم رنگی شه هههههههههههههههه البته با نوشته های دوستام رنگی میشه هااااااا خواستم رنگی تر شه :دی دوستای گل راستش بیشتر عکسا قلب و شکلاته امیدوارم خوشتون بیاد چون خودم خوشم اومده :دی بای بای هـــــــــــــــــــــــــــــــــاله

 

                     

 

                   

 

                        

            

                    ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 89/3/31ساعت 7:20 عصر توسط هاله نظرات ( ) |

عکس های زیر فقط طنز هستند و بس...




مطلب ادامه داره...

نوشته شده در جمعه 89/3/28ساعت 12:51 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

بیهوده سرم داد می کشند
نمیدانند
دیگر ماهی شده ام
ونمی دانند
رودخانه ات از من گذشته است
نمی خواهم بیابانهای جهان را به تن کنم
ودر سیاره ا ی که هنوز رصد نکرده اند
نفس بکشم...

پی نوشت:
دیشب همه ی کوچه های بی گنجیشک می گفتند:
در را ببندوبیا!...

نوشته شده در پنج شنبه 89/3/27ساعت 12:51 عصر توسط فهیمه نظرات ( ) |

مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند .

یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمیدانست.

هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود

می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا

پرتاب می کرد .

ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود.

لذا پس از مدتی از او پرسید :

چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟

مرد جواب داد :

آخر تابه من کوچک است !

گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت

های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم . چون ایمان مان کم است .

ما به یک مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم ، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما

نیز ، آن است که ایمانمان را افزایش دهیم .

خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد .

این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده

کنی .

هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست .

به یاد داشته باش :

به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ،

به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است .

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/3/27ساعت 5:3 صبح توسط شیوانا نظرات ( ) |

شعری زیبا و خواندنی از سهراب سپهری

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگ ها نور خواهم ریخت
و صدا در داد ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم سیب سرخ خورشید
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ
دوره گردی خواهم شد کوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد : آی شبنم شبنم شبنم
رهگذاری خواهد گفت : راستی را شب تاریکی است کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ‚ دل ها را با عشق سایه ها را با آب شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پیوست خواب کودک را با زمزمه زنجره ها
بادبادک ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد
خواهم آمد پیش اسبان ‚ گاوان ‚ علف سبز نوازش خواهم ریخت
مادیانی تشنه سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتی در راه من مگس هایش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند
هر کلاغی را کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت

**سهراب سپهری **


نوشته شده در چهارشنبه 89/3/26ساعت 3:45 عصر توسط امیر حسین نظرات ( ) |

در بستر تنهاییشب تا به سحر بیدار مانده بود
و من، غرق رویای شیرین دوست داشتنها
با هم بودنها
آسمان دلم پر ستاره بود
ماه در کنارم آرمیده بود
به هر کجا که می نگریستم
روشنایی بود و نور
تلاءلو مهتاب
آه رویای قشنگ با تو بودن
در سپیده دم بیداری
شب آرام
در کنار بسترم خوابیده بود
نوشته شده در چهارشنبه 89/3/26ساعت 3:42 عصر توسط امیر حسین نظرات ( ) |

یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود.  آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه.  وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره. یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین...

بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و... خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون. یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره.

مرده میپرسه: " اون گربه کره خر خونس؟" زنش می گه آره. مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم !!!


نوشته شده در چهارشنبه 89/3/26ساعت 11:59 صبح توسط دانیال نظرات ( ) |

   1   2   3      >

Design By : Pars Skin





کد ماوس