سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریچه

آسمان را گفتم
می توانی آیا
بهر یک لحظهء خیلی کوتاه
روح مادر گردی
صاحب رفعت دیگر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم





خاک را پرسیدم
می توانی آیا
دل مادر گردی
آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
بوستان کم دارم
در دلم گنج نهان کم دارم





این جهان را گفتم
هستی ومکان را گفتم
می توانی آیا
لفظ مادر گردی
همهء رفعت را
همهء عزت را
همهء شوکت را
بهر یک ثانیه بستر گردی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
آسمان کم دارم
اختران کم دارم
رفعت وشوکت وشان کم دارم
عزت ونام ونشان کم دارم





آن جهان راگفتم
می توانی آیا
لحظه یی دامن مادر باشی
مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
باغ رنگین جنان کم دارم
آنچه در سینهء مادر بود آن کم دارم

ادامه داره، دوست داری کلیک کن...

نوشته شده در سه شنبه 89/3/25ساعت 5:38 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

میدونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟! لبخندی که بی اراده روی لبهای یک عاشق نقش میبنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم


نوشته شده در دوشنبه 89/3/3ساعت 11:48 صبح توسط دانیال نظرات ( ) |

زندگی گریه ی مختصریست...
مثل یک فنجان چای...
و کنارش عشق است...
مثل یک حبه قند...
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد...


نوشته شده در جمعه 89/2/24ساعت 12:36 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...
به جز مداد سفید...
هیچ کسی به او کار نمی داد...
همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...
یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...
مداد سفید تا صبح کار کرد...
ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...
صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نشد


نوشته شده در جمعه 89/2/24ساعت 12:31 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

اگر متعهد میشوی که 18 سال داری روی متعد می شوم کلیک کن! متعهد می شوم...

نوشته شده در جمعه 89/2/17ساعت 11:43 صبح توسط دانیال نظرات ( ) |

تو یه مدرسه در آمریکا از دختر بچه های دبستانی خواسته شد شغل آینده شون رو نقاشی کنند این نقاشی یکی از اونهاست به نظر شما این چه شغلیه؟؟؟؟

آرزوی دخترهای آمریکایی 

 

ترجمه ی جمله ی زیر عکس: من می خوام مثل مامانم باشم...

اگه جوابشو می دونی که هیچ ولی اگه نمی دونی ادامه مطلب رو بخون.... 
همان طور که تو شکل می بینید یه زنیه که تو کاباره های رقص داره می رقصه! و مردم هم دارن بهش پول میدند.. چه آرزوی عجیبی!!!!! جالب بود مگه نه.... 


نوشته شده در پنج شنبه 89/2/9ساعت 12:10 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . .


نوشته شده در پنج شنبه 89/2/2ساعت 4:36 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pars Skin





کد ماوس