سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریچه

این‌ تعریف‌ انسان‌ نیست

طعمش‌ تلخ‌ بود. تلخی‌اش‌ را دوست‌ نداشتیم.

نمی‌دانستیم‌ که‌ دواست.دوای‌ تلخ‌ترین‌ دردها .

نمی‌دانستیم‌ معجون‌ است. معجونِ‌ انسان‌ شدن.

گمش‌ کردیم. شیطان‌ از دستمان‌ دزدید.

بی‌طاقت‌ شدیم‌ و ناآرام. و تازه‌ فهمیدیم‌ نام‌ آن‌ اکسیر مقدس،

نام‌ آنچه‌ از دستش‌ دادیم، «صبر» بود.

دیگر عزم‌ آهنی‌ و طاقت‌ فولادی‌ نداریم،

دیگر پای‌ ماندن‌ و شانه‌ سنگی‌ نداریم.

انگار ما را از شیشه‌ ساخته‌اند.

ما با هر نسیمی‌ هزار تکه‌ می‌شویم.

ترک‌ می‌خوریم. می‌افتیم، می‌شکنیم، می‌ریزیم‌ ...

و شیطان‌ همین‌ را می‌خواست.

خدایا، ما را ببخش،

این‌ تعریف‌ انسان‌ نیست.

ما دیگر ایوب‌ نیستیم.

از اینجا تا تو هزار راه‌ فاصله‌ است.ما اما چقدر بی‌حوصله‌ایم.

ما پیش‌ از آنکه‌ راه‌ بیفتیم،خسته‌ایم.از ناهموار می‌ترسیم،

از پست‌ و بلند می‌هراسیم ، از هر چه‌ ناموافق‌ می‌گریزیم.

شانه‌هایمان‌ درد می‌کند، اندوه‌های‌ کوچکمان‌ را نمی‌توانیم‌

بر دوش‌ کشیم،ما زیر هر غصه‌ای‌ آوار می‌شویم،

خدایا، ما را ببخش.

این‌ تعریف‌ انسان‌ نیست،

ما دیگر ایوب‌ نیستیم.


نوشته شده در یکشنبه 88/10/6ساعت 5:30 عصر توسط شیوانا نظرات ( ) |

بتازگی متوجه شدم خدا در همسایگی ما خانه دارد.

او همسایه خوبی است ما هیچ وقت از او آزاری ندیده ایم . همیشه با ما با محبت

رفتار میکند و اصول همسایگی را رعایت میکند . دیروز شنیدم  او در شمال شهر هم 

خانه ای دارد  خانه ای بسیار مجلل و باشکوه  و خیلی بزرگتر از این  خانه . با خود گفتم

حتما  اوضاع مالیش عالی است  اما چطور میتواند در هر دو خانه زندگی کند ؟ 

آیا میتواند در هر دو خانه باشد ؟

امروز فهمیدم که خدا صدها خانه دارد ، در هر گوشه ی شهر ، فرقی نمی کند . شاید در

محله ی شما هم از این خانه ها باشد ؛ مثلا با پلاک های 19،3،85 و ...  

همه اینها خانه اوست و حیرت انگیز است که بگویم او در همه خانه ها هست و به همه

همسایگانش لطف دارد و با همه آنها مهربان است . جالب است بدانیم او روزی سه بار 

همسایگانش را بخانه  اش دعوت میکند تا آنها را از نزدیک ببیند  و با آنها  گفتگو کند .

از درددلهایشان آگاه شود  و به آنها مهربانی کند . دعوت او از همسایگانش با بانگ دعوت

آغاز می شود  بانگی که با صدای بلند همسایگان را بخانه  اش فرا می خواند: 

خدا بزرگ است ، خدا بزرگ است ..... بشتابید بسوی رستگاری .... بشتابید  ...

اما  گاهی میشود همسایه ای مانند من این دعوت را نپذیرد و به یک تلفن اکتفا کند .

اونم یه تلفن بسیار کوتاه اونقدر هول هولی  که  گاهی یادم میره برسم ادب سلام کنم . 

فقط میپرسم  شما خوبی؟ منم ای بد نیستم , ممنونم از  لطف شما و خداحافظ !

خیلی ها هم مانند من سریع و تلگرافی به همسایه خوبمون زنگ میزنند و خیلی زود تماسشون

رو قطع میکنند. خیلی ها یادشون میره که زنگ بزنند اونوقت یه دفعه آخر وقت به سرشون میزنه

 ، وقتی که دیگه همه  تماسشونو گرفتند !!! که یه تک زنگ بزنند

خوب که فکر میکنم میبینم  ما خیلی نمک نشناسیم که با این همسایه خوب این طوری رفتار

می کنیم . اونیکه همیشه بیاد ماست ، اونیکه مرتب غذا های خوشمزه دم در خونمون میفرسته،

اونیکه  همیشه  اگه گرفتار بشیم تنها اونه که بدادمون می رسه و اگه شاد باشیم تنها اونه که

ازشادی ما شاده ... چطور میتونیم دعوتشو رد کنیم ؟  

 امروز حال عجیبی دارم . منتظرم . منتظر ...

   لباسهای مهمونی رو هم پوشیدم و آماده ام . آماده برای رفتن  به خونه ...  

حتی منتظرم بانگ دعوت را بشنوم . 

می خوام اونجا  مدتی دو زانو  و با ادب بشینم و خیلی آروم و بدون عجله ، شمرده شمرده

حرفامو بزنم .می خوام بگم:

منو ببخش که از تو غافل بودم و تا حالا پیشت نیومدم ، منو ببخش . تو بخشنده ترینی ,

من همیشه  ترا عبادت میکردم  اما نمی دانستم ته ته همه عبادتها فهمیدن توست .

می دانم تو از عبادتهای تو خالی خوشت نمی آید عبادتی که مارا بتو نرساند عبادت نیست 

خدایا چقدر حرف زدن باتو  آسان است !

هر وقت که می خواستم نماز بخوانم فکر میکردم یک جور ملاقات رسمی است  و باید خیلی

سنگین و رنگین , ترو تمیز بایستم و حرفهایم را با دقت و توی جمله های مشخص بگویم .

همیشه فکر میکردم با خدا بودن وقت خاصی دارد و هر جایی و با هر لباسی با خدا حرف زدن

بی ادبی است اما از این به بعد خجالت نمیکشم از اینکه دراز بکشم و باتو صحبت کنم یا

دستم را زیر چانه ام بزنم و لم بدم و بتو فکر کنم !!  

حالا خیلی راحتم این یعنی همه جوره با تو بودن یعنی همیشه با تو بودن .

خدایا ! ممنونم  که این قدر با من راه می آیی !! در آخر حقیقتش خدا ! من چیز قابل داری

ندارم . فقط یه دل شکسته به دردنخور دارم آن را می دهم بتو , فقط فراموش نکن که :

قلب فروخته شده پس گرفته نمی شود

 


نوشته شده در شنبه 88/10/5ساعت 5:29 عصر توسط شیوانا نظرات ( ) |

عاشقانه
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می کنی که اگر او را خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد

رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد

رها کنی بروند تا دو پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد

گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که... نه!!! نفرین نمی کنم که مباد
به او که عاشق او بودم زیان برسد

خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط آن زمان برسد ... !


نوشته شده در شنبه 88/10/5ساعت 5:17 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست. تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاده رنج و سختی است.
شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیکتر و نزدیکتر می کند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد،
خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند از خدا خواستم و باز گفت: نه.
من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همانگونه که آنها مرا دوست دارند.
و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم

دیگران را دوست بداریم


نوشته شده در شنبه 88/10/5ساعت 12:21 عصر توسط امیر حسین نظرات ( ) |

عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود.
عشق صداییست که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند.
عشق نغمه ی بلبلیست که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود.
عشق رنگیست از هزاران رنگ اما بی رنگ است.
عشق نواییست پر شکوه اما جلالی ندارد.
عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است.
عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود.
عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه.
عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد.
عشق.........
عشق 10 عنصر است اما عنصر آخر آن تمام معنی را می رساند ولی معنی آن گفتنی نیست.
 
عشق در 10 کلمه
 

نوشته شده در شنبه 88/10/5ساعت 11:38 صبح توسط امیر حسین نظرات ( ) |


سوگند به شبنم هایی که پیش از بیدار شدن خورشید به دنیا می آیند و به
گلهایی که خوشبوتر از همه خاطره های زمین هستند از عشق گفتن و نوشتن آسان نیست.
عشق کوچه ایی است که آهنگ اشتیاق قلبها را می توان در آن شنید.
عشق
افقی است آبی که نگاه بارانی عاشقان به آن دوخته شده است.
عشق نفسهای
کودکی شادمان است که از غصه های ریزو درشت عالم چیزی نمی داند.
تو از عشق چه می دانی؟
اولین بار عشق را کجا دیدی؟
چه وقت با او حرف زدی؟
چه کسی به تو گفت: عشق چه رنگی است؟
عشق گاهی به رنگ آسمان است و گاهی به رنگ پرهای پرستویی که به دنبال آشیان می گردد و گاهی دیگر به رنگ آرزوهایی که در قلبهایمان پنهان کرده ایم.
من از عشق وضو می سازم. من با عشق نماز می خوانم. من در عشق غرق می شوم.
من بی عشق در کنج قفسی که میله هایش از حسرت است،
می پوسم.
من بی عشق میمیرم.
با عشق می توان حرف زد.
با عشق می توان راه رفت با عشق می توان
همه دیوار ها را برداشت و به جای آن پنجره کاشت، پنجره ای به حکم یک دریچه...


نوشته شده در جمعه 88/10/4ساعت 10:19 صبح توسط دانیال نظرات ( ) |

کرم شب تاب
روز قسمت بود.
خدا هستی را قسمت می کرد.
خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد.
سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.
و هر که آمد چیزی خواست.
یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن.
یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز.
یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را.
در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم.
نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ. نه بالی و نه پایی ‚ نه آسمان ونه دریا.
تنها کمی از خودت‚ تنها کمی از خودت را به من بده.
و خدا کمی نور به او داد.
نام او کرم شب تاب شد.
خدا گفت : آن که نوری با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتی اگربه قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.
و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک ‚ بهترین را خواست.
زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.
هزاران سال است که او می تابد.
روی دامن هستی می تابد.
وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است
و کسی نمی داند که این همان چراغی است
که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.

نوشته شده در پنج شنبه 88/10/3ساعت 6:11 عصر توسط شیوانا نظرات ( ) |

<      1   2   3      

Design By : Pars Skin





کد ماوس