متاسفانه برخی از ما آدمها کمتر تحمل شنیدن صدای منتقد و مخالف خود را داریم و همین که از ما انتقاد می کنند مثل سگ به سوی منتقد خود حمله ور شده، با چنگ و دندانهایمان تکه و پاره اش کنیم که چرا داری به من می گویی بالای چشمت ابروست. اما زمانی که همین ما می خواهیم از کسی انتقاد کنیم باز هم مثل سگ می شویم و آنچنان مانند سگ به مخاطب خود حمله ور می شویم و آنچنان او را به باد انتقاد می گیریم و با الفاظ گزنده خود تکه و پاره اش می کنیم که دیگر چیزی از او باقی نمی ماند و خلاصه آنچنان بلایی بر سرش می آوریم و آنچنان از او انتقاد می کنیم که طرف حالش از خودش به هم می خورد و از خودش عقش می گیرد. جالب اینجاست که ما منتقدین که در شیوه انتقادی خود از روش سگی استفاده می کنیم همواره از بی توجهی کسانی که ازآنها انتقاد می کنیم نسبت به انتقادهای دلسوزانه! خودمان گله مند هستیم.
نامهات که به دستم رسید ، من خواب بودم ؛ نامهات بیدارم کرد.
نامهات ستارهای بود که نیمهشب در خوابم چکید و ناگهان دیدم که بالشم ،
خیس هزار قطره نور است.
دانستم که تو اینجا بودهای و نامه را خودت آوردهای . رد پای تو روشن است .
هر جا که نور هست ، تو هستی ، خودت گفتهای که نام تو نور است.
نامهات پر از نام بود.
پر از نشان و نشانی .
نامت رزاق بود و نشانت روزی و روز .
گفتی که مهمانی است و گفتی هر که هنوز دلی در سینه دارد دعوت است .
گفتی که سفره آسمان پهن است و منتظری تا کسی بیاید و از ظرف داغ خورشید
لقمهای برگیرد.
و گفتی هر کس بیاید و جرعهای نور بنوشد،
عاشق میشود.
گفتی همین است، آن اکسیر، آن معجون آتشین که خاک را به بهشت میبرد.
و گفتی که از دل کوچک من تا آخرین کوچه کهکشان راهی نیست،
اما دم غنیمت است و فرصت کوتاه و گفتی اگر دیر برسیم شاید سفرهات را برچیده
باشی، آن وقت شاید تا ابد گرسنه بمانیم...
آی فرشته،
آی فرشته که روزی دوستم بودی،
بلند شو دستم را بگیر و راه را نشانم بده، که سفره پهن است و مهمانی است.
مبادا که دیر شود،
بیا برویم،
من تشنهام،
خورشید میخواهم.
از عرفان نظر آهاری

زندگی آیینه ی اعمال و کارهای توست
اگر عشق بیشتری می خواهی عشق بیشتری ببخش
اگر مهربانی بیشتری می خواهی همواره بیشتر مهربان باش
اگر می خواهی مردم نسبت به تو صبور و مؤدب باشند صبوری و رعایت ادب را مقدم بدار
این قانون طبیعت است و در هر لحظه از زندگی ما اعمال می شود
زندگی، هر آن چه را که هدیه کنی به تو بر می گرداند
زندگی خوب تو حاصل یک تصادف نیست
بلکه آیینه ای است از کارهای تحسین برانگیز و زیبای خودت

دلم گرفته به وسعت تمام دلتنگی های افتابگردان...
شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کو چکترین تلنگری میشکند...
دلم می خواهد فر یاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم که عمق دردم را در فریاد منعکس کند ...
فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام
دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره مینشینم
کاش می شد پرواز کنم
پروازی بی انتهاتا رسیدن به ابدییت.......
زندگی گریه ی مختصریست...
مثل یک فنجان چای...
و کنارش عشق است...
مثل یک حبه قند...
زندگی را با عشق نوش جان باید کرد...
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...
به جز مداد سفید...
هیچ کسی به او کار نمی داد...
همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...
یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...
مداد سفید تا صبح کار کرد...
ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...
صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نشد
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود
فروغ فرخزاد
Design By : Pars Skin |