سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریچه

نامه‌ات‌ که‌ به‌ دستم‌ رسید ، من‌ خواب‌ بودم ؛ نامه‌ات‌ بیدارم‌ کرد.

نامه‌ات‌ ستاره‌ای‌ بود که‌ نیمه‌شب‌ در خوابم‌ چکید و ناگهان‌ دیدم‌ که‌ بالشم‌ ،

خیس‌ هزار قطره‌ نور است.

دانستم‌ که‌ تو اینجا بوده‌ای‌ و نامه‌ را خودت‌ آورده‌ای . رد‌ پای‌ تو روشن‌ است .
هر جا که‌ نور هست ، تو هستی ، خودت‌ گفته‌ای‌ که‌ نام‌ تو نور است.
نامه‌ات‌ پر از نام‌ بود.

پر از نشان‌ و نشانی .

نامت‌ رزاق‌ بود و نشانت‌ روزی‌ و روز .
گفتی‌ که‌ مهمانی‌ است‌ و گفتی‌ هر که‌ هنوز دلی‌ در سینه‌ دارد دعوت‌ است .

گفتی‌ که‌ سفره‌ آسمان‌ پهن‌ است‌ و منتظری‌ تا کسی‌ بیاید و از ظرف‌ داغ‌ خورشید

لقمه‌ای‌ برگیرد.
و گفتی‌ هر کس‌ بیاید و جرعه‌ای‌ نور بنوشد،

عاشق‌ می‌شود.
گفتی‌ همین‌ است، آن‌ اکسیر، آن‌ معجون‌ آتشین‌ که‌ خاک‌ را به‌ بهشت‌ می‌برد.

و گفتی‌ که‌ از دل‌ کوچک‌ من‌ تا آخرین‌ کوچه‌ کهکشان‌ راهی‌ نیست،

 اما دم‌ غنیمت‌ است‌ و فرصت‌ کوتاه‌ و گفتی‌ اگر دیر برسیم‌ شاید سفره‌ات‌ را برچیده‌

باشی، آن‌ وقت‌ شاید تا ابد گرسنه‌ بمانیم...
آی‌ فرشته،

آی‌ فرشته‌ که‌ روزی‌ دوستم‌ بودی،

بلند شو دستم‌ را بگیر و راه‌ را نشانم‌ بده، که‌ سفره‌ پهن‌ است‌ و مهمانی‌ است.

مبادا که‌ دیر شود،

بیا برویم،

من‌ تشنه‌ام،

خورشید می‌خواهم.


از عرفان نظر آهاری

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/2/30ساعت 6:10 صبح توسط شیوانا نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin





کد ماوس