دریچه
من امشب به رؤیای تو دل سپردهام ای آنکه در رؤیا لبانت بر لبان من میخندد
پیکر پاکت به پاکدامنی بر بستر ساده خفته است
و من به سان آنکه می کوشد و میخواند، دیدهام
دیدهام زیر آسمان همه چیز بیهودهست
چه شگفتی دشواری، باید زیست
زانکه پیکر ما گلی است که خم میشود
ای اندیشه که ره به جنون میبری
برو بینوا، بخواب! بیم تو مرا بیدار میکند
وخندهی مستانهتر را انتظار میکشد
زود برخیز و بگو آیا روح جاوید است؟
نوشته شده در چهارشنبه 89/7/14ساعت
12:14 عصر توسط شیوانا نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |