سلاااااااااام امروز چند تا عکس براتون میذارم تا دریچه مون یکم رنگی شه هههههههههههههههه البته با نوشته های دوستام رنگی میشه هااااااا خواستم رنگی تر شه :دی دوستای گل راستش بیشتر عکسا قلب و شکلاته امیدوارم خوشتون بیاد چون خودم خوشم اومده :دی بای بای هـــــــــــــــــــــــــــــــــاله کسا نی که بر عکس عقربههای ساعت امضاء میکنند د یر منطق را قبول میکنند و بیشتر غیر منطقی هستند. کسا نی که از خطوط عمودی استفاده میکنند لجاجت و پافشاری در امور دارند. کسا نی که از خطوط افقی استفاده میکنند ا نسانهای منظّمی هستند . کسا نی که با فشار امضاء میکنند در کودکی سختی کشیدها ند. کسا نی که پیچیده امضاء میکنند شکّاک هستند. کسا نی که در امضای خود اسم و فامیل مینویسند خودشان را در فامیل برتر میدانند. کسا نی که در امضای خود فامیل مینویسند دارای منزلت هستند. کسا نی که اسمشان را مینویسند و روی اسمشان خط میزنند شخصیت خود را نشناختهاند. کسا نی که به حالت دایره و بیضی امضاء میکنند ، کسانی هستند که میخواهند به قله برسند. نمیدونم تا چه حد درسته؟! شما بگین! من که دارای منزلت هستم!!!!!!!!!!!!!!!! ههههههه 1-رویاهایتان را وسعت دهید و با شور و اشتیاق به آنها بپردازید 3-وارد عمل شوید 4-مسئولیت همه اتفاقات را بپذیرید 5-یاد بگیرید از احساساتتان استفاده کنید 6-انتخابات و تصمیماتتان همواره روی اطرفیانتان تاثیر میگذارد 7-مهمتر از همه، صبور باشید هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم. دلم می خواد برای فردایی بهتر تلاش کنم. سلااااااااااااام دوستای گل خودم امروز براتون عکس های خوشگلی از جشنواره گل های لاله گذاشتم امیدوارم لذت ببرین نظر فراموش نشششششششه دوستتون هــــــــــــــــــــــــــــــــــاله بقیــــــــــــــــــــــه عکسا در ادامه عکس ها... پسرک چهل روز در بیابان ها راه رفت تا سر انجام به قلعه زیبایی بر فراز کوهی رسید. مرد فرزانه ای که او می جست آنجا می زیست. اما پسرک به جای ملاقات با مردی مقدس وارد تالاری شد که جنب وجوش عظیمی در آن وجود داشت. تاجران می آمدند و می رفتند، مردم با هم صحبت می کردند وگروه موسیقی می نواخت. میزی مملو از غذاهای لذیذ برای مصرف در آنجا دیده می شد. دوساعتی طول کشید تا بتواند با مرد فرزانه صحبت کند… مرد فرزانه بادقت به دلیل ملاقات پسرک گوش داد اما به او گفت حالا وقت کافی ندارد که راز خوشبختی را برایش توضیح دهد. به او پیشنهاد کرد تا به گوشه وکنار قصر سری بزند و دوساعت دیگر برگردد. بعد به او یک قاشق چای خوری داد ودو قطره روغن در آن ریخت وگفت: خواهش می کنم در هین گشت وگذار این قاشق را هم در دست بگیر و نگذار روغن بیرون بریزد. پسرک شروع به بالا وپائین رفتن در قصر نمود اما تمام مدت چشم به قاشق داشت تا مبادا روغنی بر زمین بریزد. وقتی برگشت مرد فرزانه گفت: قصر مرادیدی؟ قالیهای ابریشمی! تابلوهای زیبا، کتابخانه و….. پسرک شرم زده گفت که هیچ ندیده وتنها دغدغه اش نگهداری از روغن بوده است. مرد فرزانه گفت: پس برگرد و با شگفتی های دنیای من آشنا شو. اگر خانه کسی را نبینی نمی توانی به او اعتماد کنی. پسرک با شادی تمام بار دیگر قاشق به دست به تماشای خانه رفت. تمام جاها را دید و در باغ چرخید و دوباره بازگشت. هنگامی که بازگشت تمام آنچه را که دیده بود با جزئیات برای مرد فرزانه تعریف کرد. مرد فرزانه پرسید: اما آن دو قطره روغن که به تو سپرده بودم کجاست؟ پسرک به قاشق نگریست ودریافت که روغن ریخته است.
رویاهای بزرگ در انسان انگیزه و تحرک ایجاد میکنند. زمانیکه به رویاهایتان میاندیشید به سمت مسیری که به آن علاقهمند هستید راهی باز میکنید. آرزوهایتان را مرتبا در ذهن آورید زیرا در همین رویاهاست که میتوانید به انرژی و شور و شوقی که شما را به حرکت وامی دارد، دست یابید. به خاطر داشته باشید تمام چیزهایی که هماکنون در اطرافتان وجود دارند با یک فکر و یک نیت آغاز شدهاند.
2- برنامهریزی کنید
برای آنکه در مسیر رسیدن به آرزوها پیش روید، برای خودتان اهداف میانی تعیین کنید. رمز موفقیت آن است که هدفتان مشخص و ملموس باشد. میخواهید بعد از 6 ماه، یکسال و یا 2 سال چه کاری انجام دهید؟ به کجا میخواهید بروید؟ برنامه عملی بریزید و به این ترتیب یک رؤیا به واقعیت تبدیل میشود. روی مقصد و هدفتان تمرکز کنید چراکه بدون هدف تمام انرژیتان بهدلیل اجابت خواستههای دیگران به سرعت مصرف میشود و یا در اثر برآوردهکردن نیازهای لحظهای به هدر خواهد رفت.
افرادی که به رویاهایشان جامه عمل میپوشانند، هر کاری که لازم باشد انجام میدهند حتی اگر آن عمل همیشه جالب و خوشایند نباشد. برای پیشروی در این مسیر چه اقدامات خاصی باید انجام دهید؟ در راه رسیدن به هدف اجازه ندهید حتی یک روز هم بدون هیچ سعی و اقدامی هر چند کوچک مثل یک تلفن، مطالعه، کلاس و... از دست برود. روزی از راه خواهد رسید که وقتی به گذشته نگاهی میاندازید خواهید دید که با همین قدمهای کوچک همه مسیر را طی کردهاید.
برای توجیه عدمفعالیت و تنبلی خود بهدنبال عذر و بهانه و یا دلایل متعدد نباشید. واقعیت زندگیتان را خودتان میسازید؛ پس این شما هستید که باید فرمان دهید. نتیجه دلخواهتان را نمیگیرید؟ به جای گلهگزاری از این و آن، دنیا و یا حتی از خودتان، به جای آنکه در زندگی نقش یک قربانی و یا فردی که کشته شده است را بازی کنید، رویکرد و راه و روش زندگیتان را تغییر دهید و بهدنبال روشهای دیگری باشید. اگر انتظار دارید که با تکرار کارهای گذشته به نتایج جدیدی برسید، اشتباه کردهاید.
افرادی که رویاهایشان به حقیقت پیوسته، افکار و احساسات مثبت را در خود پرورش میدهند و میدانند که چگونه دست از احساسات منفی و فلج کنندهای چون ترس، اضطراب، ناامیدی، تردید، ناتوانی، درماندگی و احساس گناه دست بکشند. زمانیکه یک رؤیا به حقیقت میپیوندد، 80درصد بستگی به آن دارد که روی افکار و احساساتتان تسلط داشته باشید و 20درصد بقیه مربوط به کنترل وقت و زمان میشود.
مطمئن شوید که آنان نظرات شما را درک و در این را ه شما را تشویق میکنند. همچنین با انتخاب دوستان، خواندنیها و برنامههای رادیویی و تلویزیونی، محیطی بهوجود آورید که به شما انگیزه و دلگرمی دهد. به سراغ رسانههایی که در شما ایجاد ترس میکنند نروید. درصورت لزوم، از طریق افراد و گفتوگوهایی که به شما اعتمادبهنفس و حس ارزشمندی میدهند کمک بگیرید.
عصر حاضر، عصر سرعت وتکنولوژی است و ما در دورهای زندگی میکنیم که خواستهها و نیازهایمان فورا برآورده میشوند اما آرزوهای بزرگ با گذشت زمان تحقق مییابند. ما نمیتوانیم سر این واقعیت کلاه بگذاریم. در عوض، زمانیکه این آرزوها به حقیقت میپیوندند، رضایت خاطر، شعف و شادی زیادی به همراه دارند. بنابراین به راهتان ادامه دهید و بر این باور باشید که به هدف خواهید رسید. یاد بگیرید از مسیری که طی میکنید لذت ببرید و در طول راه به سعی و تلاشتان پاداش بدهید.
پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.گفتم:«بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند.
بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: …
«ببخشین خانم! شما پولدارین »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم:«من اوه… نه!»دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت:«آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.
از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است. در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم.
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است.
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد: «گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم...»
چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت.
Design By : Pars Skin
نوشته شده در دوشنبه 89/3/31ساعت
7:20 عصر توسط هاله نظرات ( ) |
کسا نی که به طرف عقربه های ساعت امضاء میکنند انسانهایی منطقی هستند .
نوشته شده در سه شنبه 89/3/25ساعت
5:20 عصر توسط هاله نظرات ( ) |
نوشته شده در سه شنبه 89/3/25ساعت
4:55 عصر توسط هاله نظرات ( ) |
نوشته شده در سه شنبه 89/3/11ساعت
12:31 عصر توسط هاله نظرات ( ) |
نوشته شده در جمعه 89/2/10ساعت
4:45 عصر توسط هاله نظرات ( ) |
از لحظه ای که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه می دادند.
بقیه داستان رو توی ادامه مطلب بخونید ادامه مطلب...
نوشته شده در جمعه 89/2/10ساعت
4:33 عصر توسط هاله نظرات ( ) |
کاسبی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را از فرزانه ترین فرد جهان بیاموزد.
فرزانه ترین فرزانگان گفت: ((پس این است راز خوشبختی، که همه شگفتی های جهان را بنگری و هرگز از آن دو قطره روغن درون قاشق غافل نشوی))
نوشته شده در سه شنبه 89/1/31ساعت
6:16 عصر توسط هاله نظرات ( ) |