چقدر دوست داشتم ، دیگران حرف هایم را بفهمند ... و چقدر دوست داشتم ... نگاه خیس مرا درک کنند ... و چقدر دلم می خواست ، یک نفر به من بگوید ... : چرا لبخند های تو آنقدر بی رنگ است .... صدای ترمز" . . . . پنجاه و هشت؛ پنجاه و هفت؛ . . . "این چراغ لعنتی چقدر دیر سبز میشه" بعد با مشت راستش روی فرمان کوباند و با عصبانیت زمزمه کرد: " اگه بتونم قبل از 6 خودمو برسونم سر خط می تونم یه کورس دیگه بیارم بالا. اونوقت، از اون طرف هم می ذارن مسافر ببرم ؛ وگرنه شیف عصر که راه بیفته، دیگه ما رو تو خط راه نمیدن!" . پنج؛ چهار؛ . . . "سارا! بیا داره سبز می شه!" سارا نگاهی به چراغ راهنمایی وسط چهار راه انداخت و در حالیکه داشت خودش را به دوستش می رساند، گفت:" این چراغ چقدر زود سبز می شه! نمی ذازه آدم کاسبی کنه!" دو دختر در سکوی چراغ راهنمایی وسط چهار راه، کنار آقای پلیس پناه گرفتند... من امشب به رؤیای تو دل سپردهام ای آنکه در رؤیا لبانت بر لبان من میخندد به این می گن .... آرامش .... !! عاشقشم .... ! بودا هر گاه با بی احترامی یا بد رفتاری کسی مواجه میشده، از او تشکر می کرده است ! وقتی علت را می پرسیدند، بودا می گفته است: زندگی آینه ای است که ما خود را در آن می بینیم. نوع رفتار دیگران با ما نشانه وجود منشاء آن نوع رفتار در خود ماست که بعنوان همسان جذب شده است. و بدینگونه می توان عیوب خود را یافت. اگر مخالفان خود را به پای چوبهی اعدام می کشانی ! بدان صاحب عقلی هستی بسان طناب . و اگر مخالفان خود را به زندان می فرستی! بدان صاحب عقلی هستی بسان قفس . و اگر با مخالفان خود به جنگ درمی افتی! بدان صاحب عقلی هستی بسان چاقو . و اما اگر با مخالفان خود به بحث و گفتگو می پردازی و آنها را متقاعد می سازی و به سخنان حق آنها قناعت می کنی! بدان صاحب عقلی هستی بسان عقل ... چه کسی میگوید که گرانی اینجاست؟ دکنر شریعتی مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمیدانست. هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد . ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود. لذا پس از مدتی از او پرسید : چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟ مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است ! گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم . چون ایمان مان کم است . ما به یک مرد که تنها نیازش تهیه یک تابه بزرگتر بود می خندیم ، اما نمی دانیم که تنها نیاز ما نیز ، آن است که ایمانمان را افزایش دهیم . خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمی دهد . این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد استفاده کنی . هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست . به یاد داشته باش : به خدایت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ، به مشکلاتت بگو که چقدر خدایت بزرگ است .
پنجاه و نه؛
راننده ی عصبانی که نتواتسته بود به موقع ماشین را از چراغ زرد رد کند، گفت:
.
.
.
شش؛
دخترک فال فروش، دوست گل فروشش را از بین ماشین ها صدا کرد:
راننده ی مبهوت شروع به حرکت کرد.
و همه به دنبال یک لقمه نان.
پیکر پاکت به پاکدامنی بر بستر ساده خفته است
و من به سان آنکه می کوشد و میخواند، دیدهام
دیدهام زیر آسمان همه چیز بیهودهست
چه شگفتی دشواری، باید زیست
زانکه پیکر ما گلی است که خم میشود
ای اندیشه که ره به جنون میبری
برو بینوا، بخواب! بیم تو مرا بیدار میکند
وخندهی مستانهتر را انتظار میکشد
زود برخیز و بگو آیا روح جاوید است؟
دوره ارزانی است!
چه شرافت ارزان
تن عریان ارزان
و دروغ از همه چیز ارزانتر
آبرو قیمت یک تکه نان
و چه تخفیف بزرگی خورده است قیمت هر انسان!
Design By : Pars Skin |