ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی ? آموختن تنها سرمایه ای است که ستمکاران نمی توانند به یغما ببرند ? مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید . ? رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد ? هشدار ! تنها به عزم نیاز اگر به معبد درون شوید ، هرگز هیچ نیابید ? اگر بکوشی و در پی نصیبی حتی برای خود باشی بدان که صالحی ? عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند ? به رویاها ایمان بیاورید که دروازه های ابدیت اند ? انسان فـرزانه با مشعـل دانش و حکمت، پیش رفته و راه بشریت را روشن می سازد ? ایمان از کردار جدا نیست و عمل از پندار مارک هانکاکس، یک لحظه باور نکردنی را شکار کرده است. یک مرغ عشق آنقدر به تصویر خود در آب زل می زند که سرانجام شیفته آن می شود. روزنامه دیلی تلگراف نوشته است که او برای گرفتن این عکس یک ماه تمام در نقطه مقابل این منطقه که محل گذر مرغان نغمه سری از این جنس است به کمین نشسته تا سرانجام به این تصاویر دست پیدا کرده است. یک روز یک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مىکرد نگاه مىکرد. ناگهان متوجه چند تار موى سفید در بین موهاى مادرش شد. از مادرش پرسید: مامان چرا بعضى از موهاى شما سفیده؟ مادرش گفت: هر وقت تو یک کار بد مىکنى و باعث ناراحتى من مىشوی، یکى از موهایم سفید مىشود. دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهمیدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفید شده! پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : من امشب به رؤیای تو دل سپردهام ای آنکه در رؤیا لبانت بر لبان من میخندد
که آن را برای همیشه خواهم بست ...
چون دری قدیمی
بازش می کنند
زن بر دریچه خیره مانده
و مرد آرام دور می شود ...
موهای زن را سفید کن
گرامافون را خاموش
و اندوه را
در قاب هایی تاریک
از تمام دیوارها بیاویز ...
و نامت را در پرانتزی می نویسم
که آن را برای همیشه خواهم بست ...
چون قبری بازش می کنند
مردی
خودکارش
دستش
دلش
در بین یک پرانتز غمگین گیر کرده است ...
حالا قلم مو را بردار ...!
(زنده یاد،نجمه زارع)
ایرانیان برای هر روز از 30 روز یک ماه، نام ویژهای داشتند. در آنها بنگرید تا ببینید اجداد نیک سرشت ما روزهای خویش را به چه نامهایی می شناختند و آغاز می کردند...
باید بگویم روزهای هشتم و پانزدهم و بیست و سوم بنام دی می باشد که به مفهوم آفریدگار است. برای این که در شمارش روزها این 3 روز از هم باز شناخته شوند آنها را با نام روزهای پشت سرشان می خواندند. پیشکش می کنیم به تمام دوستداران فرهنگ ایران زمین:
2 ـ بهمن : اندیشه نیک
3 ـ اردیبهشت : بهترین راستی و پاکی
4 ـ شهریور : شهریاری نیرومند
5 ـ سپندارمد : فروتنی و مهر پاک
6 ـ خورداد : تندرستی
7 ـ امرداد : بی مرگی و جاودانگی
8 ـ دی بآذر : آفریدگار
9 ـ آذر : آتش، فروغ
10ـ آبان : آبها، هنگام آب
11ـ خیر«خور» : آفتاب
12ـ ماه : ماه
13ـ تیر : نام ستاره باران
14ـ گوش«گئوش» : جهان، زندگی هستی
15ـ دی بمهر : آفریدگار
16ـ مهر : دوستی،پیمان
17ـ سروش : فرمانبرداری
18ـ رشن : دادگری
19ـ فروردین : فروهر، نیروی پیشرفت
20ـ ورهرام : پیروزی
21ـ رام: رامش، شادمانی
22ـ باد : باد
23ـ دی بدین : آفریدگار
24ـ دین : بینش درونی
25ـ ارد«اشی» : خوشبختی، داریی
26ـ اشتاد : راستی
27ـ آسمان : آسمان
28ـ زامیاد : زمین
29ـ مانتره سپند : گفتار پاک
30ـ انارام : فروغ و روشنایهای بی پایان
عکاس ابتدا فکر کرده است که مرغ نغمه سر قصد دارد آب بنوشد اما متوجه می شود که او مجذوب انعکاس تصویر خود در آب شده و زمانی متوجه می شود که مرغ دیگری در کار نیست که منقار او تصویر ثابت منقوش در آب را می شکند.
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .
دوستدار تو پدر
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد :
پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .
در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت.
پیکر پاکت به پاکدامنی بر بستر ساده خفته است
و من به سان آنکه می کوشد و میخواند، دیدهام
دیدهام زیر آسمان همه چیز بیهودهست
چه شگفتی دشواری، باید زیست
زانکه پیکر ما گلی است که خم میشود
ای اندیشه که ره به جنون میبری
برو بینوا، بخواب! بیم تو مرا بیدار میکند
وخندهی مستانهتر را انتظار میکشد
زود برخیز و بگو آیا روح جاوید است؟
Design By : Pars Skin |