صدای ترمز" . . . . پنجاه و هشت؛ پنجاه و هفت؛ . . . "این چراغ لعنتی چقدر دیر سبز میشه" بعد با مشت راستش روی فرمان کوباند و با عصبانیت زمزمه کرد: " اگه بتونم قبل از 6 خودمو برسونم سر خط می تونم یه کورس دیگه بیارم بالا. اونوقت، از اون طرف هم می ذارن مسافر ببرم ؛ وگرنه شیف عصر که راه بیفته، دیگه ما رو تو خط راه نمیدن!" . پنج؛ چهار؛ . . . "سارا! بیا داره سبز می شه!" سارا نگاهی به چراغ راهنمایی وسط چهار راه انداخت و در حالیکه داشت خودش را به دوستش می رساند، گفت:" این چراغ چقدر زود سبز می شه! نمی ذازه آدم کاسبی کنه!" دو دختر در سکوی چراغ راهنمایی وسط چهار راه، کنار آقای پلیس پناه گرفتند...
پنجاه و نه؛
راننده ی عصبانی که نتواتسته بود به موقع ماشین را از چراغ زرد رد کند، گفت:
.
.
.
شش؛
دخترک فال فروش، دوست گل فروشش را از بین ماشین ها صدا کرد:
راننده ی مبهوت شروع به حرکت کرد.
و همه به دنبال یک لقمه نان.
Design By : Pars Skin |