سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریچه

روزی بودا در جمع مریدان خود نشسته بود که مردی به حلقه
آنان نزدیک

شد و از او پرسید: "آیا خداوند وجود دارد؟" بودا
پاسخ داد: " آری، خداوند

 وجود دارد؟" ظهر
هنگام و پس از خوردن غذا،مردی دیگر بر جمع آنان گذشت

و پرسید: " آیا خداوند وجود دارد؟" بودا گفت:
"نه، خداوند وجود ندارد."

اواخر روز، سومین مرد همان پرسش را به نزد بودا آورد. این
بار بودا چنین

پاسخ داد: "تصمیم با خود توست."
در این هنگام یکی از مریدان،شگفتزده عرضه داشت:"استاد،
امری بسیار

عجیب واقع شده است.چگونه شما برای سه پرسش یکسان،پاسخ های

متفاوت می دهید؟"
مرد آگاه گفت: "چونکه این سه، افرادی متفاوت بودند که
هر یک با روش خود

به طلب خدا آمده بود: یکی با یقین، دیگری با انکار و سومی
هم با تردید !"

پائولو کوییلیو


نوشته شده در پنج شنبه 88/11/8ساعت 12:15 صبح توسط شیوانا نظرات ( ) |

دوست دارم روزی عشق را

با دو دست باورم زیبا کنم

با دو چشم شاکرم بینا کنم

با دو پایم خسته از دنیا کنم

با دلم مشتاق آن دنیا کنم

از پی استاد من هم عشق را

زیر باران جویم و پیدا کنم


شاعر : وحید الوندی
نوشته شده در یکشنبه 88/11/4ساعت 11:44 عصر توسط امیر حسین نظرات ( ) |


تو را من چشم در راهم شبا هنگام

که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی

وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛

تو را من چشم در راهم.

شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سر و کوهی دام.

گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم؛

تو را من چشم در راهم .


نوشته شده در یکشنبه 88/11/4ساعت 8:19 عصر توسط دانیال نظرات ( ) |

<      1   2   3      

Design By : Pars Skin





کد ماوس