سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریچه

هوای دلم بارانی ست و اسمان ذهنم کبود
 
یاس های زرد از بی پناهی من آگاهند

و قطره های باران از دل درد مندم خبر دارند
 
بغض در گلویم به زنجیر کشیده شد ه

ومن به روشنی می دانم

که زندگی رنگ آرامش و آبی خود را از دست خواهد داد

 ولی باور نخواهم کرد که آینده

 پر است از اشک و آه و حسرت و انتظار و درد هجران
 
صفحه ها ی دلم در حسرت یک نگاه خواهند ماند

 وطوفان هیچ نگاهی، زندگی را برایم تازه نخواهد کرد

جز نگاه گرم و مهربان تو ...

دست هایم را می گشایم

پنجره ذهنم را رو به کوچه ای باز می کنم

 که خاطراتم هم از آنجا رفته اند ...

 می خواهم برای فردایم

 و برای به جا گذاشتن

خاطره های خوب و قشنگ در فرداهایم

دعا کنم...



پی نوشت:


به این میگن...???


منم اومدم

 

 


نوشته شده در جمعه 88/12/28ساعت 1:35 صبح توسط فهیمه نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin





کد ماوس