هوای دلم بارانی ست و اسمان ذهنم کبود
یاس های زرد از بی پناهی من آگاهند
و قطره های باران از دل درد مندم خبر دارند
بغض در گلویم به زنجیر کشیده شد ه
ومن به روشنی می دانم
که زندگی رنگ آرامش و آبی خود را از دست خواهد داد
ولی باور نخواهم کرد که آینده
پر است از اشک و آه و حسرت و انتظار و درد هجران
صفحه ها ی دلم در حسرت یک نگاه خواهند ماند
وطوفان هیچ نگاهی، زندگی را برایم تازه نخواهد کرد
جز نگاه گرم و مهربان تو ...
دست هایم را می گشایم
پنجره ذهنم را رو به کوچه ای باز می کنم
که خاطراتم هم از آنجا رفته اند ...
می خواهم برای فردایم
و برای به جا گذاشتن
خاطره های خوب و قشنگ در فرداهایم
دعا کنم...
پی نوشت:
به این میگن...???
منم اومدم
Design By : Pars Skin |