سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریچه

صبح : به محض باز کردن چشم هایش :

وای دیر شد حسن ... صبحانه ات رو برو اداره بخور حسن ...

مسواک یادت نره حسن ... شب مهمون داریم ، زود بیا حسن ....

اه ، برو دیگه ، خوابم پرید حسن ...

نزدیکی های ظهر : وقتی حوصله اش سر می رود و به جان گوشی تلفن می افتد :

الو حسن ... ببین حسن ... من حال ندارم برای شب غذا درست کنم حسن ،

... سر راهت چند پرس چلو کباب بگیر حسن ...

غروب : وقتی که خسته اما با لبخند به خانه بر می گردد :

اه ، تویی حسن ؟ ... چقدر زود اومدی حسن ... ! الن سر و کله ی مهمونا

پیدا می شه حسن ...اگه تو ، توی خونه باشی معذبند حسن ... برو بیرون ،

سهچهار ساعت دیگه بیا حسن .... راستی چرا اینقدر کم کباب گرفتی حسن؟

حالا سر شام خودت چیزی نمی خوری تا آدم شی حسن !

شب ، سر سفره شام :

(با لبخند) حسن ؟ .... ( با اخم ) نه ، کباب دوست نداره حسن ....!

( با اشاره به مضمون : بعدا حالت رو می گیرم ) آخ ! یادم نبود حسن ... تو

فردا آزمایش انگل داری حسن ... باید امشب شام نخوری حسن !

بقیه ی روز های خدا :

اینو بپوش حسن ...اینو بخور حسن ...اینجوری بخور حسن ...اینجا بیا حسن...

اونجا نیا حسن ... این کارو بکن حسن .. اوم کارو نکن حسن ...

 

پیشنهاد نویسنده به شما دوست عزیز:اگر با همین روند به زندگی خود ادامه دهید،

برای طول عمر و قدرت تصمیم گیریتان ، خیلی ضرر داره حسن !!


نوشته شده در پنج شنبه 88/10/10ساعت 5:5 عصر توسط شیوانا نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin





کد ماوس